خدائي كه موجودي است بي نهايت علم و قدرت و غناي ذاتي ذره اي نياز به صنايع و خلايق خود ندارد چه لزومي دارد كه خلايقي خلق كند، براي اين كه كسب كار و سازندگي براي رفع نياز است مانند انسان كه خانه مي سازد براي سكونت استفاده كند كارهاي ديگر به همين منظور، خدا كه غناي ذاتي دارد لازم نيست براي استفاده خود چيزي بسازد. مگر به نور احتياج دارد كه نور خلق كند يا به چيزهاي ديگر. خدا به دليل غناي ذاتي خود در فضاي تاريك همان قدر مي بيند و مي داند كه در فضاي روشن، پس خدا چرا خلق مي كند، براي چه كسي مي سازد.؟! جواب اين استكه آفرينندگي به اين منظور نبود كه خودش از آن چه خلق مي كند استفاده كند بلكه به اين منظور كه انساني عارف بيافريند نياز او را برآورد و خود را به او معرفي نمايد. خدا بود و كسي و چيزي نبود، به هرجا نگاه كرد چيزي نبود و نديد. نه زميني نه آسماني نه صحرا و دريائي و نه چيزي كان الله ولم يكن معه شيء. اما خواست كه مخلوقي عالم و عارف بسازد كه در برابر او شناخته شود. آيا خدا خود را مي شناخت و مي دانست كه خدائي است قادر و قاهر. مي دانست كه او هست و چيزي بجز او نيست . خدا جواب مي دهد كه خود ديدن و خود دانستن غلط است. خود شناسي در صورتي ظهور پيدا مي كند كه غيري باشد و عارف خود را از آن غير و آن غير را از خود نفي كند و چنين غيري پيش از خلق خلايق وجود ندارد. خدا يك وجود نامتناهي است، خلاء داخلي وجود و خلاء خارجي وجود ندارد كه به آن خلاء نگاه كند خود را و غير خود را ببيند و بداند كه چيزي غير او هست يا نيست در كجا خلاء در وجود خدا پيدا مي شود كه به آن جا نگاه كند ببيند چيزي هست يا نيست. مثلا شما اين طور فكر كنيد كه دريا در وجود خود نامتناهي است كجا به غير از آب چيزي هست كه به آن جا نگاه كند كه چيزي غير او هست يا نيست. در اين رابطه يك فيلسوف معاصر حضرت رضا عليه السلام به نام عمران صابي در مجلس بحث و مناظره اي كه مامون تشكيل داده بود از آن حضرت سوال كرد آيا كائن اول پيش از آن كه خلقي را خلق كند عالم به خود بود و خود را مي دانست كه او هست و چيزي غير او نيست؟ حضرت فرمودند كه توجه به خود براي نفي غير خود از خود است در آن جا به جز خدا كسي و چيزي نيست كه به آن توجه كند كه غير او است، پس لازم نيست خود را هم بداند كه غير خود نيست. آيا خدا كه در وجود خود نامتناهي است جائي غير او هست كه در آن جا غير خود را ببيند و بداند كه او هست يا نيست، به اين دليل است كه مي گوئيم لا اله الا هو زيرا اگر محدوديت وجود داشت مي گفتيم كه شايد در خارج حد وجود او خداي ديگري هست كه از او خبر ندارد اگر چنين بود يگانگي خدا غلط بود . پس او وجودي است نامتناهي، محدوديت ندارد كه در خارج حدّ وجودي او كسي باشد كه از او خبر نداشته باشد. پس اين سؤال كه آيا او خود را مي دانست كه هست يا نيست غلط است. (کتاب مبادی آفرینش)